بیشتر از هفت ماه گذشت...روزهای تعطیل عمق تنهایی رو بیشتر حس میکنم و عجیب اینجاست که نمی خوام این تنهایی رو با حضور آدم ها بهم بزنم!حتی در حد جواب دادن به پیام های روی گوشی...کم کم نوع برخورد با هر کدوم از بچه ها رو یاد گرفتمفهمیدم حد و حدود برای هر نفر تا کجاستاینجا شکل دادن دوستی های عمیق سخت! نمیدونم شاید برای مناعتماد کردن به آدم ها سخت شده اما به هرحال با همه بگو بخندیکه دارم اما به شدت تو رفتارم با هر کدوم از بچه ها دقت میکنم...هم اتاقی بسیار کنجاو درمورد همه چیز و همه کسو این برای من که همیشه سرم به کار خودم بوده یه کمی سخته...با اینکه بیشترین ارتباط رو در طی روز داریم اما خیلی مواظبم کهیه حد و حدود درستی رو بذارم تا دردسری درست نشه...دخترک قوی به شدت درگیر کارها و مراحلی که بعد درس باید رفتدنبالش ولی هر از چند گاهی وقت میکنیم مثل اون روزهای اول بشینیم به خرف زدن و درد دل کردن...بین جمعیت زیاد پسرها، با پسرک هم گروهی از بقیه راحت ترمتو همه پلتفرم های مجازی یه پیام ازش دارم و وقتی ساکت میشهیعنی به نظر میاد حال و احوالش میزون نیست. خوبیش اینه کهباهم غر میزنیم، سر به سر هم میذاریم و تهش هرکی میره اتاقش.. این وسط نوع ارتباطی که با استادخان هم داشتیم تغییر کردهکمتر صحبت میکنیمکمتر حرف میزنم از خودمکمتر حس دوستی می گیرم!نمیدونم چرا اما حس ششم میگه خیلی چیزا تغییر کردهفقط میدونم اون حس امنیتی که داشتم هر بار کم و کمتر میشههر بار سعی میکنم کمتر حرف بزنم چون هرچقدر مکالمه طولانی ترمیشه حس اینکه ما اون آدم های سابق نیستیم هم بیشتر میشه!من نسبت به آدمی که وارد این محیط جدید شد تغییر کردمصریح تر شدم، اگر ناراحت بشم راحت تر بروز میدم، اگر حس کنمبهم احترام گذاشته نمیشه تذکر میدم، خ [ هم دمــم ]...
ما را در سایت [ هم دمــم ] دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 9hamdam-mand بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 9 فروردين 1403 ساعت: 22:27